پست ثابت


خوش اومدید

این پست ثابت وبمه

تو این وب درباره ی هر موضوعی مطلب مینویسم و عکس میزارم و...

اگه مطلب خاصی مد نظرتونه بم بگید تا اگه تونستم واستون بزارم.

نظر یادتون نره

منو با عنوان وب بلینکید و بم بگید با چه عنوانی بلینکمتون

دوستون دارم

بای

 

کاش میشد برگردیم قدیما کاش میشد در رفت از تقویم ها کاش میشد .....

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام ز ما و نی‌ نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

------------------------------------------------

بماند به یادگار از اردیبهشت 1403

تولد تک اردیبهشتی خاص دلم مبارک

مطالب رو میخونم....

سلام این پست رو امروز 14 فرودین 98  گذاشتم

دلم یهوییی هوای وبلاگمو کرد

یاد ایام بخیر

چ روزایی داشتم واقعا دلم برای همه چی تنگ شده

چقد زود گذشت

هفت سال از افتتاح این وبلاگ می گذره .....

خدایا هفت سال دیگه کجا خواهم بود

چقدر نامه دارید. خوش به حالتان!

چهارده ساله که بودم؛ عاشق پستچی محل شدم.
خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود.
وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود! شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد. با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت. از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی! تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه های سفارشی می رفت. تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم، که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
تابستان داغی بود. نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ، میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند. حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است. آنقدر خودکار در دستم می لرزید که خنده اش میگرفت. هیج وقت جز سلام و خداحافظ حرفی نمیزد. فقط یک بار گفت : چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان !
و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود. چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان ! عاشقانه تر از این جمله هم بود؟ تا اینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد. مارا که دید زیر لب گفت : دختره ی بی حیا. ببین با چه ریختی اومده دم در ! شلوارشو ! متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است. جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود. آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من ، طرف را روی زمین خوابانده و باهم گلاویز شده اند! مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟ مردم آنها را از هم جدا کردند. از لبش خون می آمد و می لرزید. موهای طلاییش هم کمی خونی بود. یادش رفت خودکار را پس بگیرد. نگاه زیرچشمی انداخت و رفت. کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود. همسایه ی شاکی، گونه اش را گرفته بود و فریاد می زد. از ترس در را بستم. احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم ! روز بعد پستچی پیری آمد، به او گفتم آن آقای قبلی چه شد؟
گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد. به خاطر یک دعوا ! دیگر چیزی نشنیدم. اوبه خاطر من دعوا کرد! کاش عاشقش نشده بودم
از آن به بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در میشنوم ، به دخترم میگویم: من باز میکنم ! سالهاست که با آمدن اینترنت، پستچی ها گم شده اند.
دخترم یکروز گفت: یک جمله عاشقانه بگو لازم دارم
گفتم :چقدر نامه دارید. خوش به حالتان! دخترم فکر کرد دیوانه ام!

همه اینو میدونن که من شدم وابستت

♫♫

من و این گوشی و عکسای توئه لامصب

♫♫
هرکی میبینه منو میگه که من دیوونم

♫♫

سخته این ثانیه ها بی تو من نمیتونم نمیتونم

♫♫
پره از عطر توئه کوچه به کوچه این حوالی

♫♫

بی تو گم میشم و هرشب تو خیابون تو کجایی

♫♫
با توام عشق دلم عاشقتم سخت شده دنیام

همه اینو میدونن که من شدم وابستت

همه اینو میدونن که من شدم وابستت

 

♫♫

من و این گوشی و عکسای توئه لامصب

♫♫
هرکی میبینه منو میگه که من دیوونم

♫♫

سخته این ثانیه ها بی تو من نمیتونم نمیتونم

♫♫
پره از عطر توئه کوچه به کوچه این حوالی

♫♫

بی تو گم میشم و هرشب تو خیابون تو کجایی

♫♫
با توام عشق دلم عاشقتم سخت شده دنیام

یار دلارم کو...

برد آرام دلم یار دلارام کو آنکه آرام برد از دلم آرام کو
آنکه آرام برد عشق من و جان کو آنکه عاشقش شدم جانان جانان کو
وای وای وای دل من شده عاشق نگاش وای که نمیدونستم میشم پریشون چشاش
وای وای وای دل من شده دیوونه ی اون دل دیوونه ی من اسیر مست موی اون
وای وای وای دل من شده عاشق نگاش وای که نمیدونستم میشم پریشون چشاش
وای وای وای دل من شده دیوونه ی اون دل دیوونه ی من اسیر مست موی اون


انسان مغرور
همانند شخصی است که
بر قله کوهی ایستاده
و همگان را کوچک می پندارد
و
غافل از اینکه
مردم از پایین قله
او را کوچک می بینند...

انسان‌ها
عاشق شمردن مشکلاتشان هستند
امـــا
لذت‌هایشان را نمی‌شمارند
اگر
آنها را هم می‌شمردند
می‌فهمیدند که
به اندازه کافی از زندگی لذت برده‌اند

#سخن بزرگان


#سخن بزرگانجلوی زبان دیگران را نمی‌توان گرفت، ولی اگر خوب زندگی کنیم، این خود باعث شکست و تحقیر آنان می‌شود.