الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هُم فِیها خالِدُونَ(257) _______________________________ یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بیشتر زنده نیست یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست و یاد گرفتم هر چه عاشق تری تنهاتری ........................... یادمه تو جعبه ی مداد رنگی هام مداد سفیدم همیشه از همه قد بلند تر بود... همیشه تو نقاشیام بیکار بود... تو بازی مداد رنگیهام روی صفحه ی کاغذ هیچ مدادی مداد سفید رو دوست نداشت و بازی نمیداد... همیشه یه گوشه نشسته بود و بقیه رو نگاه میکرد... هر کدوم از مدادا واسه خودشون برو بیایی داشتن و بازی میکردن روی صفحه ی دفتر نقاشی... ولی غافل از اینکه عمرشون زودتر تموم میشه...
اینو نه مداد سفید می دونست نه مداد زنگی های دیگه...